ماجرای شعر و شب های جنون

" از خانه بیرون میزنم اما کجا امشب شاید تو میخواهی مرا در کوچه ها امشب! پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب؟ میدانم ، آری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب؟ هر شب ترا بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی به دست آرم ترا امشب ها...سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف! ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز حتا ز برگی هم نمی آید صدا امشب امشب ز پشته ی ابرها بیرون نیامد ماه بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب ای ماجرای شعر و شب های جنون من آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟ "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد