کوچه های خاطره

باران که آمد٠٠٠لبهایم باریدند !

نامت با باران آمد٠٠٠

و چشمهایم٠٠٠

و دستهایم٠٠٠

همه باران شدند

٠٠٠تو با قطرات باران طلوع کردی

باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد

و کلاغها٠٠٠

تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه٠٠٠

گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند٠٠٠

باران که آمد ٠٠٠

من ماندم و

 یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر

و تو دوباره باریدی بر تمام من

تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم

باران که آمد ٠٠٠بیادت بر تمام خویش گریستم

باران می بارد اما می آید

چون مسافری از کوچه های خاطره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد