آفتابگردان را می بوسم وَ با حروفی نرم ،
روی آب می آیم
زیر ِ صدایت پوستم خوابیده است / دَم
دستت را روی پَرَم نوشته ای وُ بازدم
درگیر ِ آخرین دریاست
که در شعاع ِ هم فرو برویم
آنقدر خوب منعکس ام می کنی که می ترسم
عاشق خودم شده باشم
آنقدر
با تاریخ ِ بلاغت ِ من فرق می کنی که می ترسم
آخرین شعرم ، روی شروع ِ تن ات نوشته شود
آنقدر زنده ای که زمین ، می لرزد از شنا
آنقدر تازه که انگار ...
من ، به تو عادت نمی کنم / عبادت می کنم