دستهای طلب ،
قدم های بی تویی ،
چشمهای جستجو گر ،
و قلبی دردمند را ،
کشان کشان....
از فرسنگها راه....
آورده ام باز ،
به پای فیروزه ای ترین و زیبا ترین جایگاه حضور تو ،
.. محراب دل!!...
با وعده به این که :
در آن جا تویی که به انتظار نشسته ای ،
نگاه مهربانت را به چشمانم میهمان می کنی..
قلبم را سرشار از بودنت می سازی
و من در خلوتی که جز با تو چشیدنی نیست ،
تهی می شوم از رنج ها و درد ها ....
و یاد می آورم آن هنگام
که مهر عاشقی را با نام مقدس تو ساختند ،
و عهد عاشقی را بر دلها استوار کردند...
عشق من !
طاق محراب دل من گرفتار طاق ابروی توست ..
خلسه تیر مژگان تو بر دل ، از هر چه هست دلکش تر است
لختی بمان تا دل را قربانت کنم