داوری

" من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید خدا گفت : نه آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد خدا گفت : نه روح تو کامل است . بدن تو موقتی است من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد خدا گفت : نه شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد خدا گفت : نه من به تو برکت می دهم خوشبختی به خودت بستگی دارد من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد خدا گفت : نه درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد خدا گفت : نه تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید خدا گفت : نه من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی امروز روز تو خواهد بود آن را هدر نده داوری نکن تا داوری نشوی

خداوندا

" خداوندا تقدیرم را زیبا بنو یس : کمکم کن آنچه را که تو زود می خواهی من دیر نخواهم و آنچه را که تو دیر می خو اهی من زود نخواهم پرورد گارابه من بیاموز دوست بدار م کسانی راکه دوستم ندارند ..عشق بورزم به کسانی که عا شقم نیستند...بگریم برای کس انی که هرگز غمم را نخوردند ...به من بیاموز لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند... محبت کن م به کسانی که محبتی درحقم نکردند "

 

" خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم ، تورا بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم ، تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم ، تورا گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم ، تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟! "

 

" الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم. بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم. پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم. زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم. "

 

" خدایا نمی گویم دستم را بگیر عمریست گرفته ای ، مبادا رها کنی .

نکته به نقطه

" شب ها که بی تو پلک غزل بسته میشود/از لحظه های بی تو بودن دلم خسته میشود/باور نمیکند دل مغرور و ساکتم/هر لحظه بیشتر به تو وابسته میشود. 

 

" جا برای من گنجشک زیاد است ... اما به درخت خیابان تو عادت کرده ام . 

 " عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند .... 

 " سوخت ز دوری تو هم دلم هم جگرم بادوری خود دوگانه سوزم کردی... "

 

ساعت مچی LED Binary محصول 2010
ادامه مطلب ...

سوگند که من آمده ام

بر دو چشمان تو سوگند ، 

در تمام ملک هستی

اولین عشقم تو بودی ، 

آخرین عشقم تو هستی

سر زدی همچون ستاره ،

 در شب تنهایی من

همچو باران بهاری ،

 تن کشیدی روزگاری ،

 در حریم شوره زاری

در قلب سردم زد جوانه ، 

گل های خودروی ترانه

شیرین ترین افسانه ها ،

 پر شد ز ما در خانه ها ،

 قصه های عاشقانه

می ماند از ما این ترانه ،

 بر روی لب ها جاودانه

در قحطی عشق و وفا ، 

از عشق ما باشد نشانه ،

 بعد ما در این زمانه !

  آمدم تا عاشقانه در کنار تو بمانم ،

 تا برای تو بمیرم ، مهربان من !

آمدم ای نازنینم تا به جبران گذشته ،

 سر ز پایت بر نگیرم ، همزبان من !

آمدم تا آن که باشم تکیه گاه خستگی هات ، 

ای گل نیلوفر من !

تا سحرگاهان بپیچد عطر گرم 

بازوانت در حریم بستر من ،

 مهربان من !

بر دو چشم من نگا کن ، 

تو منو از من جدا کن ،

 با محبت آشنا کن

ترک آن افسانه ها کن ،

 مهربانی را صدا کن ،

 این تو و من را رها کن ،

 نازنینم

تو منو از نو بنا کن !

کوچه های خاطره

باران که آمد٠٠٠لبهایم باریدند !

نامت با باران آمد٠٠٠

و چشمهایم٠٠٠

و دستهایم٠٠٠

همه باران شدند

٠٠٠تو با قطرات باران طلوع کردی

باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد

و کلاغها٠٠٠

تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه٠٠٠

گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند٠٠٠

باران که آمد ٠٠٠

من ماندم و

 یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر

و تو دوباره باریدی بر تمام من

تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم

باران که آمد ٠٠٠بیادت بر تمام خویش گریستم

باران می بارد اما می آید

چون مسافری از کوچه های خاطره